«جایی برای پیرمردها نیست» ساخته «برادران کوئن»
فیلم برنده اسکار «جایی برای پیرمردها نیست» داستان شکارچی است که به طور اتفاقی به جنازههایی برمیخورد که در جریان معامله مواد کشته شدهاند.
او در کنار آنها کیفی حاوی دو میلیون دلار مییابد که برای او دردسر ساز میشود.
شخصیت اصلی داستان با آنکه انسان خوبی است ولی در جریان فیلم با خشونتهای و شرایط بغرنج زیادی روبرو میشود و همه چیز برای او دائما در حال خراب شدن است و او همواره در شرایطی قرار میگیرد که مجبور است انتخابهایی بدتر از قبل کند انجام دهد، بدون آنکه در جایی خداوند به داد او برسد.
اتفاقهای فیلم چه بد و چه خوب همگی کاملا به طور شانسی اتفاق میافتند و مخاطب به هیچ وجه نمیتواند در هیچکدام از این اتفاقات وجود خداوند را حس کند.
در یکی از صحنههای پایانی فیلم شخصیت اصلی فیلم میگوید: «من همیشه فکر میکردم که زمانیکه پیرتر شوم، خداوند به طریقی وارد زندگیام میشود ولی اینکار را نکرد، من او را سرزنش نمیکنم چون اگر من هم خدا بودم در رابطه با خودم، دقیقا همان کاری را میکردم که او انجام داده است.»